°
مادرم هیچوقت بمن نگفت دوستم دارد
وقت نداشت
دستش همیشه بند بود
بند بستن بند کفشهای من
که گره زدن بلد نبودم
دستش بند دکمه ی روپوش خواهرم بود
بند مشقهای برادرم
من اما دوست داشتنش را
زنگ های تفریح
در سیب قرمزی که ته کیفم گذاشته بود
گاز می زدم ...
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق,